قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق،
قهرمانان را بيدار كند.
موضوعات مرتبط: تصاویر
قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق،
قهرمانان را بيدار كند.
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
نیکُـنُـم زَهلـه دِرآرُوم دِلُم اَز اُو پَلَلِس
سر و گــوشِ دِل ایجُمنِـه دی یِه نی چی اَوَلِـس
ایگُوهِن سَـرو بـه بـالای تــو مَهنِـه چـه بِگُم
بِـل بینُـم راست ایگُـن , واستـا عزیزُم بَغَلِس
سیل کُن دُر کـه کُجِـه گـُنج عسل کـِردِه به کُـه
شـک نـدارُم کـه چـی کنــدوی ِ لَوِت نی عَسَلِـس
دوش آخـوند محــل منـع دلُــم کِــرد زِ عشق
خـواستُـم مُـست بِجُـمنُـم مِنِـه اُو تیـگ ِ چَلِـس
تیـرِ مِرزِنگ سیـاهِـت دِلُــمـه خیــن کِـــرده
وا دِلِ خُــم چه کُنُـم وَختی ئی یــاهه اَجَلِس
کافـری اَر دَرِ حَوشِت نَکُنـی واز بــه ریـم
کُجِنِه دارِه کـه شَهرو بِـرِه وا پــایِ شَلِس
شادان شهرو بختیاری
تـــرجــمه :
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست
گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین
تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست
زان آدمی بترس که با دیو آشناست
پروین اعتصامی